پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه می‌کنی؟

مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم!
پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟
پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی!
 
پسرک از اینکه زن‌ها خیلی راحت به گریه می‌افتند، متعجب بود.
یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می‌کند؛ از خدا پرسید: خدایا چرا زن‌ها این همه گریه می‌کنند؟
خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه‌ای آفریده‌ام؛ به شانه‌های او قدرتی دادم تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند.
به بدنش قدرتی داده‌ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند، به دستانش قدرتی داده‌ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند، او به کار ادامه دهد.
به او احساسی داده‌ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد؛ حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند.
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد و از خطا های او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده‌ام تا هر هنگام که خواست فرو بریزد.
این اشک را منحصراً برای او خلق کرده‌ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند.
 
اشک زن زیبایی مادر گریه


موضوعات مرتبط: نم نم باران ، امیدواری ، مادر ، زندگی ما آدما ، ،
برچسب‌ها: اشک مادر , مادر , زن , دختر , احساس , ترنم باران ,

تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 | 16:44 | نویسنده : spring girl |

 

مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.

 

 

   این گل تقدیم به همه مادران ایران زمین و مامان گل خودم که بهترین مـــــــــــــــــــــــادر دنیاست 

 

 



موضوعات مرتبط: شعر ، عشق ، زندگی ، مادر ، ،
برچسب‌ها: مادر , روز مادر , متن ادبی درباره مادر , مادر , تو رفیع ترین داستان حیات منی , ترنم باران ,

تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392 | 10:18 | نویسنده : spring girl |

 

مادر...!

من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم .

زیر پای تو آرزوهایی بود که از آن گذشتی 

به خاطر من.....

 

 

 

 

 

مامان جووووونم عاشقتم...



موضوعات مرتبط: عشق ، آرزو ، مادر ، ،
برچسب‌ها: مادر , آرزو , ترنم باران ,

تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1391 | 10:31 | نویسنده : spring girl |

 

 مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟  به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا   از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت  هووو 
.. مامان تو فقط یک چشم داره فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .  کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد… روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری؟  اون هیچ جوابی نداد.... حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم . احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم  سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
اونجا ازدواج کردم ، 
واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی… از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم  تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من. اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو وقتی ایستاده بود دم در  بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر سرش داد زدم  “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!”  گم شو از اینجا! همین حالا  اون به آرامی جواب داد : ” اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم ” و بعد فورا رفت واز نظر  ناپدید شد . یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه   ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم . بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی . همسایه ها گفتن که اون مرده ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن  ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور   اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا  ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم آخه میدونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم بنابراین چشم خودم رو دادم به تو برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه



موضوعات مرتبط: داستان ، مطالب خواندنی ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: مادر , چشم , زیباترین هدیه , ترنم باران ,

تاريخ : جمعه 6 بهمن 1391 | 14:50 | نویسنده : spring girl |

 مادر ای والاترین رویای عشق

مادر ای دلواپس فردای عشق

مادر ای غمخوار بی همتای من

اولین و آخرین معنای عشق

زندگی بی تو سراسر محنت است
 


زیر پای توست تنها جای عشق

مادر ای چشم و چراغ زندگی

قلب رنجور تو شد دریای زندگی

تکیه گاه خستگی هایم توئی

مادر ای تنهاترین ماوای عشق

یاد تو آرام می سازد مرا

از تو آهنگی گرفته نای عشق


صوت لالائی تو اعجاز کرد

مادر ای پیغمبر زیبای عشق


ماه من پشت و پناه من توئی

جان من ای گوهر یکتای عشق



برچسب‌ها: مادر , محبت , چشم و چراغ زندگی ,

تاريخ : شنبه 24 تير 1391 | 14:41 | نویسنده : spring girl |

وقتی که تو 1 ساله بودی، اون(مادر) بِهت غذا میداد و تو رو می شست!
 به اصطلاح، تر و خشک می کرد
تو هم با گریه کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی
وقتی که تو 2 ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری
تو هم این طوری ازش تشکر می کردی، که، وقتی صدات می زد، فرار می کردی
وقتی که 3 ساله بودی، اون، با عشق، تمام غذایت را آماده می کرد
تو هم با ریختن ظرف غذا ،کف اتاق،ازش تشکر می کردی
وقتی 4 ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید .........

بقیه در ادامه مطلب  ..........



موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها: مادر , محبت ,
ادامه مطلب

تاريخ : چهار شنبه 21 تير 1391 | 12:8 | نویسنده : spring girl |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 31 صفحه بعد